جدول جو
جدول جو

معنی خانه نشین - جستجوی لغت در جدول جو

خانه نشین
ویژگی کسی که به سبب بیماری یا از دست دادن شغل در خانه به سر می برد، ساکن خانه
فرهنگ فارسی عمید
خانه نشین
(بَ تَ / تِ)
آنکه در خانه نشیند، معزول. منعزل. بیکار از شغل دولتی. بیکاراز عمل، منزوی. عزلت گزین:
هرکه چون سایه گشت خانه نشین
تابش ماه و خور کجا یابد.
ابن یمین.
، مغضوب
لغت نامه دهخدا
خانه نشین
گوشه نشین، معزول
تصویری از خانه نشین
تصویر خانه نشین
فرهنگ لغت هوشیار
خانه نشین
((~. نِ))
منزوی، گوشه نشین
تصویری از خانه نشین
تصویر خانه نشین
فرهنگ فارسی معین
خانه نشین
بازنشسته، بازنشست، متقاعد، زمینگیر
متضاد: سرپا، قبراق، بیکار، بیکاره، خلوتی، گوشه نشین، گوشه گیر، منزوی، خانه بند
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سایه نشین
تصویر سایه نشین
کسی که در سایه بنشید، کنایه از شخص بی کاره و خوش گذران که به بی کاری و بطالت عادت کرده و تن به رنج و زحمت ندهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دانه نشان
تصویر دانه نشان
آنچه بر آن دانه های جواهر نشانده باشند، دانه نشانده، مرصع، جواهرنشان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاک نشین
تصویر خاک نشین
کسی که بر روی خاک می نشیند، کنایه از خاکسار، کنایه از بدبخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاه نشین
تصویر شاه نشین
جای نشستن شاه در اتاق، قسمتی از یک اتاق بزرگ که شبیه ایوان ساخته می شد اما به طرف حیاط در نداشت، غرفۀ داخل اتاق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راه نشین
تصویر راه نشین
غریب، بی خانمان، گدا
فرهنگ فارسی عمید
(کَ دَ / دِ)
نشیننده بر خاک. مجازاً متواضع و منکسر و خاکسار و خلیق. (آنندراج) :
با خاک نشینان بنشین تا گویند
هر چیز سبک تر است بالا باشد.
خاقانی.
، مرده چونکه در خاک کنندش:
ای دو جهان زیرزمین از چه ای
خاک نه ای، خاک نشین از چه ای ؟
نظامی.
، (اصطلاح تصوف) واصل:
نه در اختر حرکت بود و نه در قطب سکون
گر نبودی بزمین خاک نشینانی چند.
حاجی ملاهادی سبزواری
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
کنایه از کسی که تعب و محنت روزگار ندیده و نچشیده باشد. (برهان) (آنندراج) ، مستور. در پرده مانده. محجوب:
ای مدنی برقع مکی نقاب
سایه نشین چند بودآفتاب.
نظامی.
، نازپرورده. خسته. کسی که از خستگی و کوفتگی در سایه آرمیده باشد:
خورشید روم پرور ماه حبش نگار
سایه نشین ساحت طوبی نشان اوست.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا دَ / دِ)
مقیم در خیمه. آنکه در خیمه زندگی کند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ دُ مَ)
خانه بیزار. دشمن خانه. (آنندراج) :
در دیده و دلم نبود اشک را قرار
طفلی که شوخ طبع بود خانه دشمن است.
حکیم (از آنندراج).
بسکه سودا بر سر کوی تو پیچد در سرم
در هوایت خانه دشمن همچو دود مجمرم.
کلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ یِ زَرْ ری)
آفتاب، ستارگان، فلک هشتم. (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ /نِ یِ شَ)
قسمت منحنی کمان مابین محل دست و سر پایین کمان. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ دِ سَ کَ دَ)
فرورفتن بعضی از خانه ها بعد از ساخته شدن و تمام گشتن آن. رخته در سقف و دیوار خانه پدید آمدن. (از آنندراج). فرورفتن خانه:
خانه ای ساختم برای نشست
خود نشست و مرا مسافر کرد.
استاد (از آنندراج).
ز دل شکستگی آه از جگر زبانه کشید
که خانه چون بنشیند غبار برخیزد.
اشرف (از آنندراج).
از نشینندگان کسی چو نماند
عاقبت چون نشست خانه ما.
اشرف (از آنندراج).
، در خانه نشستن، انزوا اختیار کردن. عزلت گرفتن. گوشه گرفتن
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ کَ / کِ)
اسباب کشی، اسباب از این منزل به منزل دیگر بردن. اثاثیه کشی
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ نِ)
عمل خانه نشین. حالت خانه نشین
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ / تِ)
مخفف خانه نشین است، خاتون خانه. خانم خانه:
تاجری دریا و خشکی میرود
آن بمهر خانه شینی میرود.
مولوی (مثنوی)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
قلعه ای است بفاصله 3500 گزی در شمال غرب قریۀ گل آباد. واقع در علاقۀ حکومت درجۀ اول گرمسیر مربوط به حکومت اعلای گرشک و موقعیت آن بین خط 63 درجه و 45 دقیقه و 12 ثانیۀ طول البلد شرقی و خط 30 درجه و 33 دقیقه و 36 ثانیۀ عرض البلد شمالی میباشد. (از قاموس جغرافیایی افغانستان ج 2)
لغت نامه دهخدا
(دَ گَهْ پَ رَ)
آن که مقیم میکده باشد. که در میکده بسر برد:
عافیت چشم مدار از من میخانه نشین
که دم از خدمت رندان زده ام تا هستم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
تصویری از دانه نشان
تصویر دانه نشان
جواهر نشان
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه در کنار راه نشیند، گدای سر راه، بی خانمان، غریب یا حکیم راه نشین. یا حکیم راه نشین متطببی که در کنار خیابانها مینشست و مردم را با دادن بعض حبوب مداوا میکرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خانه نشینی
تصویر خانه نشینی
عمل خانه نشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاه نشین
تصویر شاه نشین
پیشگاه، صدر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاک نشین
تصویر خاک نشین
متواضع و خاکسار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاطر نشین
تصویر خاطر نشین
دلنشین به یاد ماندنی
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که دایما یا غالبا در میخانه باشد: عافیت چشم مدار از من میخانه نشین که دم از خدمت رندان زده ام تا هستم. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زانو نشین
تصویر زانو نشین
مغلوب
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که در سایه نشیند، کسی که تعب و و رنج روزگار ندیده و نچشیده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راه نشین
تصویر راه نشین
((نِ))
گدای سر راه، غریب، بی کس، ره نشین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شاه نشین
تصویر شاه نشین
((نِ))
تخت، جای نشستن شاه، قسمتی از اتاق که سطح آن بالاتر از قسمت های دیگر بود، مخصوص نشستن بزرگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زاغه نشین
تصویر زاغه نشین
((~. نِ))
ساکن زاغه، بینوا، تهی دست
فرهنگ فارسی معین
کارمند سیار درمانگاه ها که برای امور بهداشتی به خانه های
فرهنگ گویش مازندرانی