جدول جو
جدول جو

معنی خانه نشین - جستجوی لغت در جدول جو

خانه نشین
گوشه نشین، معزول
تصویری از خانه نشین
تصویر خانه نشین
فرهنگ لغت هوشیار
خانه نشین
((~. نِ))
منزوی، گوشه نشین
تصویری از خانه نشین
تصویر خانه نشین
فرهنگ فارسی معین
خانه نشین
ویژگی کسی که به سبب بیماری یا از دست دادن شغل در خانه به سر می برد، ساکن خانه
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خانه نشینی
تصویر خانه نشینی
عمل خانه نشین
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که دایما یا غالبا در میخانه باشد: عافیت چشم مدار از من میخانه نشین که دم از خدمت رندان زده ام تا هستم. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زانو نشین
تصویر زانو نشین
مغلوب
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که در سایه نشیند، کسی که تعب و و رنج روزگار ندیده و نچشیده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاطر نشین
تصویر خاطر نشین
دلنشین به یاد ماندنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانه نشان
تصویر دانه نشان
جواهر نشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانه نشان
تصویر دانه نشان
آنچه بر آن دانه های جواهر نشانده باشند، دانه نشانده، مرصع، جواهرنشان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زاغه نشین
تصویر زاغه نشین
((~. نِ))
ساکن زاغه، بینوا، تهی دست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سایه نشین
تصویر سایه نشین
کسی که در سایه بنشید، کنایه از شخص بی کاره و خوش گذران که به بی کاری و بطالت عادت کرده و تن به رنج و زحمت ندهد
فرهنگ فارسی عمید
آنکه در کنار راه نشیند، گدای سر راه، بی خانمان، غریب یا حکیم راه نشین. یا حکیم راه نشین متطببی که در کنار خیابانها مینشست و مردم را با دادن بعض حبوب مداوا میکرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاک نشین
تصویر خاک نشین
متواضع و خاکسار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاه نشین
تصویر شاه نشین
پیشگاه، صدر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راه نشین
تصویر راه نشین
غریب، بی خانمان، گدا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاه نشین
تصویر شاه نشین
جای نشستن شاه در اتاق، قسمتی از یک اتاق بزرگ که شبیه ایوان ساخته می شد اما به طرف حیاط در نداشت، غرفۀ داخل اتاق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاک نشین
تصویر خاک نشین
کسی که بر روی خاک می نشیند، کنایه از خاکسار، کنایه از بدبخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راه نشین
تصویر راه نشین
((نِ))
گدای سر راه، غریب، بی کس، ره نشین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شاه نشین
تصویر شاه نشین
((نِ))
تخت، جای نشستن شاه، قسمتی از اتاق که سطح آن بالاتر از قسمت های دیگر بود، مخصوص نشستن بزرگان
فرهنگ فارسی معین